هر وقت با خودم میگم دیگه برام عادی شدی
دیگه نسبت بهت سرد شدم، یک دفعه یه تصویر ازت
واضح و مشخص میاد تو ذهنم
که میشه پتک توی سرم و یه چاقو توی قلبم!
کاش یه روز خودت، با دستای خودت این طناب رو از
گردنم باز کنی...
190...برچسب : نویسنده : n000r بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 17:16
ولی هنوزم بعضی وقت ها وقتی به
این مسئله فکر می کنم که با کوچک ترین
کارها می تونستی منو خوشحال کنی
که نه برات زحمتی داشت و نه هزینه ای
ولی ازم دریغ کردی، به دردی رو توی دلم زنده می کنه...
اینکه این اواخر فقط وقتی کارم داشتی اومدی سراغم!
حتی خودتم متوجه بودی که شاید به این چیزها فکر کنم:)
190...برچسب : نویسنده : n000r بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 14:51
برچسب : نویسنده : n000r بازدید : 14 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 14:51
برچسب : نویسنده : n000r بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 17:21
وقتی نمی تونم به اندازه ای که دوستت دارم
حد اقل باهات حرف بزنم و داشته باشمت، حتی نتونم
اونجور که دلم می خواد قربون صدقت برم، آیا رواست
که اینقدر توی دلم جا خوش کنی و فکرم رو مشغول کنی؟
پس لطفا اینقدر این دو تا جا هم نباش!
190...برچسب : نویسنده : n000r بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 17:21